قوله تعالى: و لما جاءهمْ کتاب منْ عنْد الله آمد بایشان نامه و چه نامه که یادگار خداوندست بنزدیک دوستان، نامه که مهر قدیم است بروى عنوان نامه که قصه دوستى و دوستان است مضمون آن، نامه که از قطیعت امان است،و بى‏قرار را درمان است، شفاء دل بیماران است، و آسایش جان اندوهگنان، رحمتى بود از خداى جهانیان بر مصطفى مهتر عالمیان، این نامه بوى داد تا او را یادگار بود و غمگسار، اندوه دل خویش بآن بسر آوردى و از رنج بیگانگان بآن آسایش یافتى!


و کتبت حولى لا تفارق مضجعى


و فیها شفاء للذى انا کاتم‏‏

اگر جهودان بودند تغییر و تبدیل در نام و صفت وى آوردند، و خصمى وى را میان در بسته ناسزا میگفتند، پس از آنکه وى را شناخته بودند و دانسته، و بوى نصرت خواسته. و اگر کافران قریش و مشرکان مکه بودند از آن پیش که علم نبوت بدست وى دادند در میان ایشان مکرم و عزیز و محترم بود، امانتها بنزدیک وى مى‏نهادند و در محافل او را در صدر مى‏نشاندند، پس چون قصه نبوت خواندن گرفت و حدیث دل و دل آرام پیش آورد، آن کار دیگر گون گشت، دوست برنگ دشمن شد تیر ملامت در وى انداختند، ساحر و شاعرش نام نهادند، دیوانه و سرگشته‏اش خواندند.


اشاعوا لنا فى الحى اشنع قصة


و کانوا لنا سلما فصاروا لنا حربا

چه زیان دارد او را چون اجیر و فقیر خوانند، و رب العالمین او را بشیر و نذیر خواند! چه زیان داشت او را چون گفتند ضال است و غبى، و رب العالمین گفت رسول است و نبى!


هذا و ان اصبح فى اطمار


و کان فى فقر من الیسار

آثر عندى من اخى و جارى‏


دوست دوست پسند باید نه شهر پسند، و عجب نیست اگر مشتى بیگانگان آن مهتر عالم را نشناختند و ندانستند، که ایشان را خود دیده آن نباشد که او را بینند و شناسند. و عجب آنست که چندین هزار پیغامبر بخاک فرو شدند در درد و حسرت آنکه تا مر ایشان را بر اسرار فطرت آن مهتر اطلاع بودى و هرگز نبود و نیافتند، و کیف لا و القرآن یقول فأوْحى‏ إلى‏ عبْده ما أوْحى‏


آن خزینه اسرار فطرت محمد مرسل را مهرى بر نهادیم و طمعها از دریافت آن نومید گردانیدیم و عنْده مفاتح الْغیْب لا یعْلمها إلا هو حسین منصور که شمه از دور بدید فریاد بر آورد که سراج من نور الغیب بدا و غار و جاوز السراج و سار.


اى ماه برآمدى و تابان گشتى


گرد فلک خویش خرامان گشتى‏

چون دانستى برابر جان گشتى


ناگاه فرو شدى و پنهان گشتى

لم یزل کان مذکورا قبل القبل و بعد البعد و الجواهر و الالوان جوهره صفوى، کلامه نبوی، حکمه علوى، عبارته عربى، و لا مشرقى و لا مغربى، حسبه ابوى، رفیقه ربوى، صاحبه اموى، ما خرج من میم محمد، و ما دخل فى حائه احد.


آفرینش همه در میم محمد متلاشى، هر کجا در عالم دردى است و سوزى در مقابل سوز عشق وى ناچیز، انبیاء و اولیاء و شهداء و صدیقان چندانک توانستند از اول عمر تا آخر برفتند و بعاقبت باول قدم وى رسیدند، آن مقام که زبر خلایق آمد زیر قدم خود نپسندید، بسدره منتهى و جنات مأوى و طوبى و زلفى که غایت رتبت صدیقان است خود ننگرید، که ما زاغ الْبصر و ما طغى‏ زهى کرامت و رتبت! زهى شرف و فضیلت! زهى علو و رفعت! کرا بود جز از وى فضل تمام و کار بنظام؟ عز سماوى و فر خدایى؟ پس از پانصد سال بنگر رکن دولت شرع او عامر و شاخ شجره دولت او ناضر، شرف او مستعلى، و حکم او مستولى، درین گیتى نواى وى، در هفت آسمان آواى وى، در هر دلى از وى چراغى، بر هر زبانى از وى داغى، در هر سرى از وى نوایى در هر سینه از وى لوائى، در هر دلى وى را جایى، راهش پر نور، و گفت و کردش با نور، و خلق و خویش از نور، و خود نور على نور.


کفر و ایمان را هم اندر تیرگى هم در صفا


نیست دار الملک جز رخسار و زلف مصطفى‏

روى و مویش‏گر بصحرا ناوریدى قهر و لطف


کافرى بى برک ماندستى و ایمان بینوا

و لقدْ جاءکمْ موسى‏ بالْبینات الآیة، چون موسى ع بر بساط انبساط پرورده شد، و خلعت کرامت یافت، و به نبوت و رسالت مخصوص گشت، وحى آمد بوى که یا موسى تو آن باز سپیدى که خلقى را بتو صید خواهیم کرد، پیغام ما به بنى اسرائیل رسان، و نعمت و منت ما در یاد ایشان ده رب العالمین آن فرستادن و رفتن وى بر جهانیان جلوه کرد و گفت و لقدْ جاءکمْ موسى‏ بالْبینات موسى گفت: خداوندا ایشان را چه گویم؟ وهب منبه گفت در بعضى کتب خوانده‏ام که پیغام حق آن بود که «یا بن عمران! قل لبنى آدم من کان شفیعکم الى اذ خلقتکم فاحسنت صورکم؟ و من کان شفیعکم الى اذ مننت علیکم بالاسلام. أمن اخرجکم من اصلاب آبائکم بالرفق الى بطون امهاتکم؟ أمن اخرجکم بالرفق من ارحام امهاتکم؟ امن فتق القلب فجعل فیه نورا تهتدون به؟ امن وهب لکم السمع تسمعون به؟ هذه منتى علیکم قدیمة تعصوننى بالنهار، و متمردون على و انا بعلمى احفظکم فى ظلم اللیالى، و ان الملائکة لتنادى یا حلیم! ما احلمک عن الظالمین! یا موسى ینقلبون فى نعمایى و یعصوننى، ثم یقولون انى غفور رحیم. یا موسى کم یشکو کرام الحفظة الى عبدى فآمرهم بالصبر و اقول لهم لعله یرجع و یتوب؟ یا بن عمران! یمرون بالجیفة فیسدون مناخرهم، و ذنوبهم عندى انتن من الجیفة. یا بن عمران! عند الشدائد یدعوننى و ینسوننى عند الرخاء، یا بنى آدم! خذوا من الدنیا بقدر ما تطیقون، و اکتسبوا من الذنوب بقدر ما تحتملون العقوبة، و اطلبوا من النعم بقدر ما تودون شکره، ستعلمون اذا رجعتم الى انى انما امهلت الظالمون لهوانهم على.